ღღROoOZღღ


   

زهرا....محمد صالح:

 

می خوام داســ ــــــــــ ــــتان واقعی بگم....از اینجا شروع میشه ازچت روز تولدم بود حالم خوش نبود توی چت روم بودم می خواستم خودکشی کنم با یک نفر حرف زدم هر جور بود اونم فکر خودکشی بوده هر جور بود با این که محدود بودم شمارمو دادم. اون شب گریه کردم اصلا نخوابیدم...اصــ ـــلا

 

   من محدود بودم و زیر نظر نمی شد کاری کنیم...فقط ایمیل می زدیم و درددل و تفاهمـ ــــ ـی داشتیم اونم این که هر دو متولد اردیبهشت بودیم و 2 روز اختلاف داشتیم. اره!!!!! 

 


 یک مدت گذشـــ ـــت و محمد صـــــالح می گفت اگه بفهمی بهت وابسته شدم چیکار می کنی؟ منم جوابی نداشتم بدم چون هم محدود بودم و هم بار اول بود و پسرا رو هم می شــ ـــــناختم.
درددل کردیم و نوچ! اره یادش بخیر

خودش می گفت من اولین دختری هستم که باهاش آشنا شده و چنین چیزی!
 یک روز که حالم خوش نبود میخواستم خودکشی کنم بهش اس دادم....اوضاع من خوب نبود ازم خواهش کرد گوشی رو بردارم دقیقا یادمه به قطرات باران التماس کرد!!!! گوشی رو برداشتم و اولین بار صـــ ـــحبت کردیم. من از حس اون موقع اون خبر نداشتم اما من.......!
  خواســـ ــــت باهاش بمونم....یکی رو مثل من می خواست یعنی خودمو می خواست.من جواب منفی
دادم گفتم نه! شمارمو پاک کن دعا کن بمیرم و خودکشــ ـــی و ....می گفت نمی تونه چنین دعایی بکنه، گفت می دونه من خودکشی نمی کنم.گفتم دلت می خواد بیفتم توی دردسر؟؟؟ پس شمارمــــــو پاک کن...در واقع منو بی خیال!

گفت نمیشه و تک زنگ خواهد زد. بعدش اس داد و گفت همیشه دلش یک دوست خوب می خواست. نوشت از خودش و تنهایی اش متنفره.... گفت اگه شمارتو هم پاک کنم نمی تونم از توی مغزم پاکت کنم.

 منم هم استرس داشتم هم کلافه بودم...اونم یک مدت تک می زد ولی من کاری بهش نداشتم می خواستم تمومش کنه!

  کــ ـــم کــ ــــم تموم شد!

بعد از مدتی ایمیل زد که حال روحـــــــی اش خوب نیست و کمکش کنم! اونم یک زمانی به من کمک کرده بود نمی تونستم بگم نه!!!! قبول کردم و یک تک زنگ زدم.
 
دوباره شروع شد! من بازم استرس گرفتم. رفتیم چت روم و صحبت کردیم و بازم ایمیل و ... بهش گفتم کمکی بیشتر از این ازم بر نمیاد....من خبر نداشتم چقدر حال روحیش بده ولی این تنها کاری بود که می تونستم انجام بدم!

اون تنها بود و کمک می خواست.

گفتم فقط کاری داری ایمیل کن و به گوشـ ــــی کاری نداشته باش!

  باورم نمی شد توی چت روم وقتی به پسرای دیگه فقط سلام می کردم اون می رفت یک اتاق دیگه به قول خودش حسودی می کرد و یا غبطه میخورد!

 

اون منو دوست داشته ولی من.....!
اره...می دونم دلش چی می خواست دلش می خواست منم دوستش داشته باشم. ولی من حس خاصــــــی بهش نداشتم.خدایی خودم هم ناراحت بودم که چنین وضعی پیش اومده!
 من نفهمیدم عشق بود یا دوست داشتن! بعد از گفتن دوست داشتن ،محمد صالح گفت عشق! 

گفت فکر میکرده ماجرای لیلی و مجنون یک بار اتفاق افتاده ولی نه برای خودش هم اتفاق افتاده! این اس ام اسش رو خوب یادمه!
 توی چت به هر زحمتی بود گفتم که دوســ ــــــتش ندارم. حتی خودمم گریه ام
گرفت!
 ایمیل ها شو شاید ندارم اما یادمه!!!! گفته بود نمی دونه این حسی که نسبت به من داره از کجا اومده و نمی تونه منو فراموش کنه!
 ایمیل شو که خوندم گریه ام گرفت آرزوی مرگ کردم. چون این اتفاقات رو نمی خواستم!

 

  من مجبورم این قسمت از ایمیلشو بذارم نمی دونم چرا:

  (من این حرفهارو نگفتم که روي تو تاثیر بزارم گفتم تا شاید قلبم دیگه نیمه شبها کمتر بهونه تو رو بگیره که بهت تک بزنم یا اس بدم
 قلبم میدونه که از اس دادن و تک زدن محروم شده اما به خدا بازم  بهم ميگه صالح اشکال نداره بذار منو زیر پاش له کنه اما نزار بهم بگه بی معرفت بود
دنبال هوس بود

 نگه دنبال یکی هست که از تنهایی بیرونش بیاره 
زهرا من قلبم خیلي دوس دارم چون تورو دوس داره )
 یادمه همیشه آرزو داشتم یکی منو دوست داشته باشه حالا که محمد صالح پیدا شد من حسی به
ش

نداشتم.

 اون به خاطر من می اومد چت روم! اما من....


حرف رو خلاصه می کنم.


آخرین بار که چت کردیم خیلی روز بدی برام بود. محمد صـــــــالح گفته بود بعد از مادرش فقط من هم صحبتش بودم.
  گفت وقتی با من چت می کرده خستگـــــ ــــی ایش بیرون می رفته! گفت مشـــ ــــکل پیدا کرده و رفته دکتر! دکتر هم گفته باید ام آر آی مغز بگیره!!!!!!!!

 

 چیزایی می گفت باورم نمی شد! باورم نمیشد یک پسر گریه کنه نمی دونم راست بود یا دروغ اما گفت از خیابون تا خونه گریه مــــــی کرده...می گفت اینا رو که داره می نویسه داره گریه می کنه....من هم، باور می کردم هم نمی کردم .هم ناراحت بودم.
 می دونست هنوز همون حس قبل رو بهش دارم. نمی دونم چرا می گفت وصیت نامه می نویسه!
 یه جوارایی بیشتر استرس داشتم می ترسیدم از خونواده که حتی اگه شک کنن چی میشه...قســـــــم خوردم اگه کاری کنه خونواده چیزی بفهمن خودکشی می کنم...واقعا هم راهی برام نمی مونه!!!!!! این کارو می کنم!


الان هم من داره گریه ام میگیره. نمی دونم چم شده! من نمی خواستم کسی عاشقم بشه و عشق هم نمی خوام. البته ههههه اگه عشق باشه!

 اینا همش حقیقته که می نویسم. کاملا!

 چت اخر هم داشت تموم میشد...می گفت حالش خوب نیست! می گفت دوستم داره.....من قلبم مشکل داشت دیگه داشت بدتر می شد! گیج بودم...نه محمد صالح رو می خواستم و نه دلم می خواست عشق به وجود بیاد.

تمومش کردیم.....محمد صالح هم رفت....نووووووچ چ چ چ 

نوچ به اندازه قطرات  برگ درختهای دنیا

 


این چی بود: عشق یک طرفه!!!!!
 

 

 

 

 

 


نوشته شده در سه شنبه 26 مهر 1398برچسب:,ساعت 17:3 توسط khodam| |

امــ ـــ ـــروز که سه شنبه و داره تموم میـــ ــــشه و نزدیک میشیم به غروب پایــــیــــز! یکمی هم دل گیره و دارم موزیک می گوشم. خلاصه درس هم که ندارم و درســ ــــــم تموم شده و فعلا کنکور دادم ببینم چی میشه ! فعلا منم و نت !

خلاصه محدودیت زندگی من خیلی زیاده و ناراحتی هام هم زیادن....بگذریم. دیشب هم دیر خوابیدم نزدیک ساعت 3 داشتم آهنگ Dl میکردم و البته قبلش هم برنامه 90 داشت....بلـــ ــــــ ــــه! صبح هم ساعت 8:30 تقریبا به زور بلند شـــــ ـــــــ ــــدم و ....بقیه زندگی!

ایناااا رو از روی بیکاری نوشتماااااا  ........

 

نوشته شده در سه شنبه 26 مهر 1390برچسب:,ساعت 15:48 توسط khodam| |

ســــــ ـــــــــــ ـــــــلام. من این وبـــ ــلاگ رو تازه می نویسم البته یک وبـــ ـــــلاگ خـــ ـــاص دیگه هم دارم

ولی هنوز تو این فکرم در مورد چی بنویسم!!! ههههه

 

نوشته شده در سه شنبه 26 مهر 1390برچسب:,ساعت 15:32 توسط khodam| |


Power By: LoxBlog.Com